۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

به کجا می رویم؟!



این مطلب برگرفته از صفحه ی ناهید مولوی است:
دقيقا ده دقيقه پيش سر خيابون از ماشين سعيده پياده شدم و پيچيدم تو كوچه ، تاريك بود و فكرم انقدر مشغول بود كه اصلا حواسم به اطرافم نبود ، صداي موتور سواري كه از رو به رو ميومد توجهم رو جلب كرد و ناخودآگاه پريدم تو پياده رو موتور سوار ترمز كرد و كسي كه تركش نشسته بود يه بطري آب رو خالي كرد روم !!!
از صداي خندشون به صدم ثانيه نكشيد كه فهميدم اين يه شوخيه ، يه شوخي كثيف و پست ...
تنها واكنشم به اين كار فقط گريه بود ، فقط گريه …
زن بودن تو اين مملكت سخت ترين كار دنياست !!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر