۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

رفیق بلوطهای زاگرس؛ غلامحسین خالدی را تنها نگذاریم .............





غلامحسین خالدی ,همو که راه همه ی گنجهای نهفته در زاگرس را می داند.
همان که کودکی تفنگ روی شانه هایش گذاشت . بازی هایش بدو بدو همپای بزهای فلات ایران بود و تیز تر از هر آهوی گریز پایی از بام دنا سر درمی آورد. غلامحسین خالدی , همو که کودکی تفنگ روی شانه هایش گذاشت و از همان کودکی اما ؛ آموخت حریم محترم هر جانداری را بپاید. با گله کوچید , با گله نوشید , با گله خسبید ... چه شبها که بالش بزغاله ی کوچک و ناتوانی با او مشترک می شد... سر بر یک بالین می نهیدند و می خفتند . می خفتند با شوق فردا شدن و پیش رفتن تا قلب انبوه بلوطهای زاگرس. یک جا که بزغاله ها بچرند و او یک دل سیر آواز بخواند . برای زخم انگشتهای همسرش و تاولهای ِ پای کودکش ؛ بس که راه دبستانش دور است از خانه ...
غلامحسین خالدی , همو که راه همه ی گنجهای نهفته در زاگرس را می داند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر