۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

خواهم که زنده مانی




بابا چرا تو این دم ، در بند و بی زبانی
خواهم که مانده پیشم ، خواهم که زنده مانی
بابا بگو که از چه ، در رنج و در فغانی
اینگونه بسته دستان ، در چنگ دشمنانی

بابا ی مهربانم ، آیا تو در امانی
من مانده ام هراسان ، مردم ز بد گمانی
این لحظه روز روشن ، در بین مردمانی
آخر چه بود گناهت ، جز مهر و مهربانی

بابا بگو بدانم ، این دم کجا روانی
عازم به زیر خاکی ، یا سوی آسمانی
گر میروی پدر جان ، گر خسته از جهانی
با خود ببر تو من را ، هر جا که میتوانی

گر عادلی خدا یا ، حاکم به مرگ و جانی
از من مگیر تو بابا ، این شور و شادمانی
مگذارمانده تنها ، در حسرت جوانی
مگذار تا به جانش ، آید ز کس زیانی

بابای من که دادی ، بر من تو زندگانی
بر سفره مان همیشه ، آورده آب و نانی
در دیده ام همیشه ، بابای قهرمانی
در قلب و سینه من ، همواره جاودانی

رفتی و مادرم را ، دیدی اگر زمانی
خواهم سلام من را ، بر مادرم رسانی
بابا چرا تو این دم ، در بند و بی زبانی
خواهم که مانده پیشم ، خواهم که زنده مانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر