۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

متاسفانه برای آنکه نخواستم افکار و روحم اسیر باشد

و جسمم آزاد ، باید به زندان برمیگشتم . هر چند که دانسته خود را به چارچوب قفس سپردن سخت بود . به زندان برگشتم هر چند که می دانستم به این زودی ، سلام دوباره به زندگی نخواهم کرد . سالروز تولدم را در زندان میگذرانم . سخت است ، نه اینکه در زندان باشم ، بلکه تصور اینکه خانواده ام بدون حضور من با دلی غمگین برایم جشن تولد کوچکی می گیرند تا به من بگویند با تو و به یاد تو هستیم مرا آزار می دهد . قطره های اشک مادرم که شاید شمع های تولدم را خاموش کنند قلب مرا به درد می آورد . چه صحنه ای درد ناکی را خانواده ام به تصویر می کشند و از این زیبایی چه غمگینم من !
سالروز تولدم را به من تبریک نگویید ؛ به او که مرا به دنیا آورد و در راه بزرگ کردنم چون کوهی استوار در مقابل سختی ها و دشواری ها ایستاد تا مرا انسان به بار آورد تبریک بگویید .
متاسفانه برای آنکه نخواستم افکار و روحم اسیر باشد و جسمم آزاد ، باید به زندان برمیگشتم . هر چند که دانسته خود را به چارچوب قفس سپردن سخت بود . به زندان برگشتم هر چند که می دانستم به این زودی ، سلام دوباره به زندگی نخواهم کرد . سالروز تولدم را در زندان میگذرانم . سخت است ، نه اینکه در زندان باشم ، بلکه تصور اینکه خانواده ام بدون حضور من با دلی غمگین برایم جشن تولد کوچکی می گیرند تا به من بگویند با تو و به یاد تو هستیم مرا آزار می دهد . قطره های اشک مادرم که شاید شمع های تولدم را خاموش کنند قلب مرا به درد می آورد . چه صحنه ای درد ناکی را خانواده ام به تصویر می کشند و از این زیبایی چه غمگینم من !
سالروز تولدم را به من تبریک نگویید ؛ به او که مرا به دنیا آورد و در راه بزرگ کردنم چون کوهی استوار در مقابل سختی ها و دشواری ها ایستاد تا مرا انسان به بار آورد تبریک بگویید .
به پاس اشک هایش که در راه آزادی من و ما جاری شده اند ، به پاس قلب بزرگش که پناهگاه و فریادرس است و گمگشتی و هراس در پناهش به شجاعت می گراید ، به پاس مادر و زن بودنش و محبت بی دریغش که فروکش نمی کند و انسانیتی که در نبرد با ظلمت و تاریکی از پا در نمی آید به مادرم تبریک بگویید و نگذارید جای خالی فرزندش او را آزار دهد . و یادمان نرود که روزهای زندان تولد ندارد .

اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود .

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی …

من درد مشترکم
مرا فریاد کن

حسين رونقي ملكي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر